از تماس تازيانه هر تني آزرده بود

صحنه را عباس اگر ميديد بي شك مرده بود

تا غروبِ روز عاشورا خدا خود شاهد است

عمه ي سادات را كوچك كسي نشمرده بود

از همان ساعت كه سقا رفت سمت علقمه

حالِ زينب مثل زن هاي برادر مُرده بود

خواست در آغوش ِ خود گيرد حسينش را نشد

بس كه تير و نيزه بر جسم حسينش خورده بود

فكر ميكردند نفرين كرده در حالي كه او

دستهايش را براي شكر بالا برده بود